کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاف های ناتمام



دیشب دستبندی که برام بافته بودی پاره شد...

میخوام قابش کنم بزنمش به دیوار...

این یه مدت.. همیشه هر وقت نگاهش کردم... لبخند تو اومد جلوی چشمام..

روزی که میبستیش دور دستم..

با عشق می خنددی
دستای سردمو یادته؟ الان شونه هامم یخ کردن...

بیشتر از هر وقت دیگه ای.. دلم برای تو بغل گرفتنت تنگ شده...


نظرات 2 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ب.ظ http://zangari.blogfa.com

امان از این بغل خواستنهای نا به هنگام!
دلتنگی حرف حساب سرش نمی شود....

دکتر مسعود سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:01 ب.ظ

دهن منو سرویس کرد این دوتا خط نوشته ت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد