چند شبیست...به جای کابوس های شبانه ی نبودنت....
خواب مرگ میبینم..... حواب میبینم...دستی بر سرم... روح م را جدا میکند و بعد..
سکــــــــــــــــــــــــــــوت
.....
اما بعد... بیدار میشوم.... و نبودنت را نظاره میکنم.... بدنم درد میگیرد...
چشمانم خیس میشوند.... نگاهم به ابر های پشت پنجره گیر میکند....
و دیگر میدانم.... هرگز نامت را بر روی گوشی کنار بالش سردم....
نخواهم دید....
----------------------
پی نوشت:
دلم میخواد همه دنیامو بدم.....فقط برای یک لحظه بغل بگیرم تورو