کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاف های ناتمام



دیشب دستبندی که برام بافته بودی پاره شد...

میخوام قابش کنم بزنمش به دیوار...

این یه مدت.. همیشه هر وقت نگاهش کردم... لبخند تو اومد جلوی چشمام..

روزی که میبستیش دور دستم..

با عشق می خنددی
دستای سردمو یادته؟ الان شونه هامم یخ کردن...

بیشتر از هر وقت دیگه ای.. دلم برای تو بغل گرفتنت تنگ شده...