کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

Fight Club

 

 

 

When people think you"re dying, they really, really listen to you

وقتی مردم فکر میکنن که داری می میری واقعا به حرفات گوش میدن...

چشمهایش....

گاهی وقت ها برای مردن فاصله ای بسیار..... 

از درون غمی.... 

خاطره ای مانده هنوز....

آنچه گذشت...

 

 

 

همه چیز از لحظه ای شروع شد که من با خستگی تمام ..از سر کار رسیدم به خونه...  

نمیدونم.. شایدم از قبل تر.. ولی نقطه ی اوجش اون روز بود... 

خیلی سخته برام منسجم کردن و نوشتن این ماجرا ها... ولی خوب... اینجا واسه نوشتنمه دیگه...  

وقتی رسیدم... از اون شبایی بود که دوست داشتم یه چایی بریزم تو ماگم... بشینم فرندز ببینم و چند صفحه ای کتاب بخونم و تا برای یه فردای گند دیگه انرژی داشته باشم... 

وقتی داداشم گفت ماگ شازده کوچولوم شکست... مثل کسی که بهش خبر مرگ میدن شدم.. 

نمیخواستم قبول کنم.... 

نمیدونم.. شده تا به حال با کسی یا چیزی.. هر روز باشین.. بعد باهاش اخت بگیرین؟ 

منم اینجوری بودم... فقط فرق ماگ شازده کوچولوی من.. این بود که توش روح دوستی دمیده شده بود....جون داشت انگاری....انگاری که نه...واقعا داشت.... ماجرای آشنایی من با بهترین دوستم سحر منصوری... از این ماگ شروع شد... 

یه روز بارونی... کافه عکس.... 

خود دوستی شاید زیاد دووم نیاورد بنا به دلایلی... اما سمبل این دوستی... کلا شد سمبل دوستی و دوست داشتن برای من....  

سخت بود قبول کردن شکستن این سمبل... اونم به دست پدر و مادرم... کسایی که نمیتونم هیچ وقت ازشون نفرت داشته باشم...  

برام صفحه ی آخر قصه...تکرار شد... شازده کوچولوم داشت بر میگشت به اخترکش و من آمادگیشو نداشتم...

من شکلات تلخ زیاد دارم.... دوستای جدا شده زیادی دارم که هنوزم یادشون میکنم و لبخند تلخی روی لبم میشینه...  

چه کسی می تونه تضمین بده که نسخه ی اصلی ماجرا چی بود؟هیچ کس. 

همه ی ما عین آدمایی هستیم که برداشت های مختلفی از یه فیلم ابکی توی سینما داریم... 

 

من فقط یه دونه فرشته توی این دنیا پیدا کرده بودم..رها بود... که از دستش دادم... 

من فقط یه دونه سحر منصوری داشتم که پادشها آدامس های خرسی بود... 

من فقط یه دونه دختر دایی 4 ساله داشتم که شبا خوابشو میدیدم... 

من فقط.... 

...

توی اون لحظه... تمامی بار غمهایی که از این جدا شدنا داشتم و وقت نکرده بودم.. یا نخواسته بودم بهشون فکر کنم... روی سرم خراب شد... 

کند منو از دنیا برد....  

 

یادم نمیاد اون شب چی کار کردم... 

تنها چیزی که یادم میاد... حس سبکی بود که بعد از این که تیغو روی مچ دستم کشیدم داشتم... سرد میشی....سبـــــــک.... آروم

وقتی فکر میکنی برای پایان آماده ای.... واسه یه زندگی دوباره... شاید برزخ... شاید یه دنیای دیگه.... 

سبکی بی نهیاته که تورو تسخیر میکنه.... 

دلم میخواست.. روحم برسه به یه فرشته ای... بتونم یه بار دیگه ببینمشو...بعد برم...  

 

اما وقتی یکی اومد از روی زمین بلندم کرد... حس کردم دوباره زنجیر شدم به این رنج و فلاکت ادامه دار...  

اشک ریختم... اشک خون... 

فردا شد . روز از نو..روزی از نو...یه دوستی برام یه ماگ شازده کوچولوی دیگه فرستاد... 

شاید زنده نباشه... شاید پشتش پر از خاطره نباشه و با دوستی های من گره نخورده باشه..اما برام بودن یا نبودن رو... دوباره می سازه.... 

 تنها فرقی که کرده اینه که... سعی میکنم زندگی رو جدی نگیرم زیاد... یه روزی منم میرم... اونجاس که رول هامون عوض میشه و دیالوگها جا به جا... 

اونی که غصه میخوره و میگه نرو... من نیستم.... 

من اونیم که میگم... 

:رسیدم زنگ میزنم...

--------------------------------------- 

پ.ن: 

عیدت مبارک فرشته... 

واسه من امسال بوی عید نمیاد...  

سر سفره هم تنها میشینم... 

یادت نره دعام کنی....

شکلات تلخ....

امشب حسابی دلتنگم فرشته.... 

دلتنگ اون صدایی ام که دیگر نیست... 

دل تنگ اون ادا دراوردنهای کودکانه ات... 

دلتنگ سکوتتم... 

دلتنگ آرامش تو.... 

آه میکشم و پکی از سیگاری....که حالا شده همدم تنهایی های من... 

چه سخت بود خداخافظی.... 

و سخت تر از اون...نبودنت.... 

دلم می خواهد گوشه ای رو بگیرم... 

زل بزنم به آسمون...و فقط.... 

بـــــــــــــــمــــــــــــــــیـــــــــــــرم... 

 

-------------------------- 

پ.ن: 

اون یه دونه شکلات....گم نشده بود.....نگهش داشتم هنوز... :(

شاید...روزی....جایی...

گاهی اوقات انتظار نداری از بعضیا... از یه سری از دوستا.... 

سورپرایز میکنن تورو... 

میمونی... 

الان یه جورایی من توی شوکم.... 

یه سری از خاظراتم شکست... شاید نتونه اونارو برام برگردونه... 

اما واسم ارزش دوستایی رو اثبات کرد..... 

--------------------- 

پ.ن: 

فقط میتونم بگم ممنونم...

و خدایی که در این نزدیکی نیست....

نیستی... من درد و دلامو به کی بگم؟؟؟ 

توی دامن کدوم فرشته گریه کنم.... بگه گریه نکن.... 

گریه نکن درست میشه؟؟؟ 

عاشقی رو توی کدوم کوچه فریاد بزنم؟؟؟ 

میدونم میرم از یادت به زودی زود.... 

یک دل سیر.....

سنگها بودند و بودند و باران بارید...
بر منکرانی که میگفتند سنگ هرگز نمیگرید لعنت....
دل سنگ هم گاهی میگیرد....
آسمان برای آنهاست که میبارد...