کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

۲۰+۱

 

 

یلدایی رو میشناختم که آروم ترین آدم روی زمین بود...  

دوست خوبم بود و هست...

شوهرش رو دوست داشت و خوشبخت بودن... 

شب یلدا.. دقیقا ساعت که ۱۲ میشه... حس میکنم...توقف ثانیه هارو... 

انگار اتفاقی قراره بیوفته.... 

ولی میگذره و ...پاییز.... به آخر خط میرسه...  

همه چیز آروم آروم... 

میگذره....گمونم..همینه معجزه ی امشب.... 

شب یلدای همگیتون قشنگ و شاد... 

دنیای قطره ها.....

 

 

 

میخواستم بهت بگم... 

عاشق بارونم.... 

هر وقت که بارون بزنه... با هم دیگه قدم میزنیم.... تا بی نهایت جاده.... 

قرار بود... اولین برف امسال رو با هم بریم برف بازی... 

نیومد... خدا هم انگار طرف تورو گرفته.... 

اما..به جتاش داره بارون میاد و تو نیستی کنارم... 

نیستی که برات زیر بارون... دوست دارم هامو زمزمه کنم.... 

نیستی...

آب معدنی

کوچیک که بودم....  

کتابی داشتم به اسم لباس پادشاه که ماجراش رو بخونین اول... 

الان حال هوای این روزهای مردم دقیقا همین شده....  

واسه پادشها یه عده شیاد لباسی میدوزن... که میگن نامرئیه... و فقط افراد عاقل میتونن ببیننش... 

همه با اینکه میدونستن لباسی در کار نیست.. از لباس تعریف و تمجید میکردن... تا اینکه کودکی بدون ترس شروع به خندیدن کرد و پادشاه متوجه اشتباهش میشه... 

 

الانم دقیقه وضع ما همینه... واسمون یه لباس دوختن به اسم حسین...۱۰ شب عاشورا... 

زار بزنی پشت میکروفون ساعت ۱۲ نصفه شب... طبل بکوبه پسره بی عقل انگار با طبل پدر کشتگی قبلی داره... 

این لباسیه که تن ماست.. هر کسی هم که این لباس رو نپوشه هزار تا برچسب میچسبونن بهش... کار و بی دین و کوفت و زهر مار...

به چیزی که میدونن اعتقاد ندارن...التزام عملی دارند... با تمام وجود هم سعی در تفریط کردنش دارند... 

یعنی چی؟ 

یعنی اینکه میدونن این طبل کوبیدنا و علم هرچی سنگین تر و غیره.. هیچ ارتباطی به اون دنیا نداره و فقط جنبه کارنوال داره... و اینکه همه آخرین مد های مشکی شون رو بریزن بیرونو جدیدترین متد های مخ زنی رو نشون بدن..چیزی دیگه ای جود نداره... 

 

توی این ۱۰ روز... پامو از خونه بیرون نذاشتم... با تمام وجود هم آهنگ میذاشتم و به خودم روحیه میدادم...  

  

 

این عکس مال زمانیه که فکر میکردم بقیه هم واقعا عزادارن 

 

 

 

پی نوشت: 

مرتیکه مزلف داره رد میشه همین الان از زیر پنجره... حسین بن الی ...شهید کربلا رو 

عین آهنگ من و تنها نذار..... رو دلم پا نذار میخونه!

لیدوکایین ۱۹ درصد

اگه منم مثل فاحشه های شهرمون... قرار بود واسه کارام مزد بگیرم... 

الان یه دنیا به من بدهکار بودن....

کنترل+زد

بچه که بودم...
هر وقت گندی بالا میاوردم...
کاری رو که نباید میکردم رو میکردم...
اتفاق نا خوشایندی میفتاد...
گیر بولی های مدرسه میوفتادم...
چیزی میشکوندم...
نمره ی بدی میگرفتم...
یا اگه برای کسی ایجاد خطر میکردم...
استرسی میگرفتم در حد مرگ...تپش قلب امونم نمیداد و آدرنالین فوران میکرد تو مغزم...
آخر شب که میشد.. با کل خونواده میشستیم پای تلویزیون...
یا کنار پدر...
یا کنار مادر...
یا بالش به بالش پیش خان داداش...
برنامه که تموم میشد....
خالی میکردم حرف دلم و تو جمع....
خان داداش نیش میزد و تیکه مینداخت.... اما میدونستم هوامو داره...
بابا سرزنشم میکرد و فقط ژست نصیحت میگرفت... اما دلگرمی میداد
مامان....
یه لکچر اندازه سن خودم واسم میگفت.... روانشناس بود ناسلامتی...
همچی داغ میشدم..آروم.. اصا وصف ناپذیر...
یاد میگرفتم که در مواجه با همچین وضعیت مشابهی راه درست چیه... 
خلاصه که شب میتونستم راحت بکپم 


زد و من یه 4 سالیه مستقل زندگی میکنم...
 4 ساله که دارم سعی میکنم خودم باشم اون که یادم میده چی کار کنم...
اما پشت سر هم میخورم زمین...
یه چیزی کمه... نمیدونم چیه...
وقتی سر میزنم به مامان... دیگه نیستم مثل قدیما....
حرف دل لامسبو نمیزنم....از بس که همه میگن مردی شدی واسه خودت...
خیر سرم.... 


4 ساله نمیتونم مثل آدم بکپم...
یه وضعیت مشابه هم 4 ساله تکرار میشه و من گیر کردم توش....

الان..همین لحظه...رسما دلم خواست دسته جمعی پای تلویزیون بشینیم... آخر امشب من بریزم بیرون خودمو...
مثل همون موقع ها... 


نمیشه... آدم قدر یه چیزایی رو نمیدونه... بعدا به گه خوردم میوفته...
الان من رسما گه خورده ام !

پلی کا

آرزو هایی که به باد میدی.... صدا ندارن... 

آفتابه همون گوشه است

در بست !

به خاطر کاری که برام پیش اومده بود.. 

مسیرم خورد به طرف های شوش . مولوی و راه آهن و ترمینال جنوب... 

تریپ من بچه بالا ام و اینا نیست... بنده مقیم مرکزم.. 

اما هرزگاهی بد نیست آدم به این کوچه محله ها سر بزنه.. 

شبیه سریال های رضا عطارانه که من هیچ وفت درکشون نکردم...اما دیروز... 

حسشون کردم...