کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

یک نبودن دردناک....

دلتنگم.... 

لابه لای دودهای لعنتی.... 

ای کاش....

 

 

 

 

مثل دلفین های که دل میکنند از دریا.... 

ذره ذره......میـــــــــــــــمــــــــیرم... 

روی شن های ساحل بی تو بودن..... 

:(

کلافگی

 بکن دل رو از این همه خاطره های روی آب...

فکر کن ندیدیم ما همو  

حتی یه بارم توی خواب 

راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من 

اشکاشو پشت پای تو میخواد بریزه دل بکن....

من که نمیمیرم اگه بخوای تو از اینجا بری 

چون میدونستم که تو از اول راه مسافری... 

شاید نفهمیدی که من 

بی این که تو چیزی بگی... 

سپردمت دست خدا... 

که بی خداحافطی نری...

---+--- 

 

یک درخت گردو در گلوی من ریشه دارد

وقتی که رفتی... و یا شاید وقتی که رفتم...

منتظر بودم دنیا تمام شود...

هر روز که از خانه بیرون میروم.... منتظرم تا خورشید بیوفتد روی سرمان....

یا شاید کوهی خراب شود ....سیلی بیاید..ببرد مارا با خود....

اما تمام نمیشود... تمام نمیشود این درد های لعنتیِ نبودنت...

جای خالی..... نقطه

 

 

فاجعه برای من این روزها....  

یعنی نگرانی از پشت چشم های سیاه تو... 

یعنی سکوت.... 

یعنی گریه های شبانه ی من.... 

دستم را بغل میکنم.... 

بوسه میزنم بر جای دست های تو... 

خواهم مرد... روزی از این روزها.... 

دوام نمیاورم بی تو... 

آب نریختم پشت سرت..... اشکم باشه پناه راهت..... 

 :(

اتفاق افتاده....

مثل این موجی ها شدم بعد از موج انفجار.... 

فعلا گوشم ســــــــــــــــــــــــــــــوت میکشه..... 

:|

داستان اسباب بازی...

 

 

 

 

 

و مردن هرگز...به تلخی فراموشی یک بودن نیست....