کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

مسیج دلیور

  Kyle xy 

فصل اول-قسمت چهارم

Seeing Amanda, I realized something.  

I had been struggling to understand what
my mind and body were trying to tell me.  

  And right then, I knew what it was. 

Everything was working together,
sending a message to my heart.
And now my heart was sending
a message to the rest of my body. 

Pain. 

 

با دیدن اماندا متوجه چیزی شدم 

سعی میکردم بفهمم کی چیه 

مغز و بدن من سعی میکردن که بگن 

و درست همون موقع ، میدونستم اون چیه 

همه چیز دست به دست هم میداد 

که پیغامی رو به قلم بفرسته 

و حالا قلب من بود که پاسخی رو به تموم بدنم میداد 

درد.....

نظرات 2 + ارسال نظر
parisa چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ

and what im trying to tell my mind..is that he just like u crazy girl.nd ..nothing more gona go happen....

.. دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ

والا مسیجا که دلیور نمیشن..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد