کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

۲۰+۱

 

 

یلدایی رو میشناختم که آروم ترین آدم روی زمین بود...  

دوست خوبم بود و هست...

شوهرش رو دوست داشت و خوشبخت بودن... 

شب یلدا.. دقیقا ساعت که ۱۲ میشه... حس میکنم...توقف ثانیه هارو... 

انگار اتفاقی قراره بیوفته.... 

ولی میگذره و ...پاییز.... به آخر خط میرسه...  

همه چیز آروم آروم... 

میگذره....گمونم..همینه معجزه ی امشب.... 

شب یلدای همگیتون قشنگ و شاد... 

نظرات 3 + ارسال نظر
افزایش بازدید با PIC69BOX سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://shahkar0098.gigfa.com/index.php

سلام!

سر بزن و لینک بفرست!

ضرر که نداره!!!!!

پریسا پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

این روزا عجیب دل نازک شدم..میام اینجا و میخونم و میشنوم...
و این موسیقی مرا می برد به قهقرای کودکی...

یلدای امسال متفاوت بود...هم کلاسی و من بودیم.با هم..
امیدوارم مال تو هم زیبا بوده باشه..
کاش سال دیگه یلدا ؛ بباره برف و آسمون قرمز بشه تو شب..

ر سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ

جایت خالی

می خواستیم بخندیم



جای لبخند

بر لب خالی بود..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد