کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

مسیج دلیور

  Kyle xy 

فصل اول-قسمت چهارم

Seeing Amanda, I realized something.  

I had been struggling to understand what
my mind and body were trying to tell me.  

  And right then, I knew what it was. 

Everything was working together,
sending a message to my heart.
And now my heart was sending
a message to the rest of my body. 

Pain. 

 

با دیدن اماندا متوجه چیزی شدم 

سعی میکردم بفهمم کی چیه 

مغز و بدن من سعی میکردن که بگن 

و درست همون موقع ، میدونستم اون چیه 

همه چیز دست به دست هم میداد 

که پیغامی رو به قلم بفرسته 

و حالا قلب من بود که پاسخی رو به تموم بدنم میداد 

درد.....

اور اکسپوژر

بعضی حرف هارو نمیزنی.... 

بعد از مدتی بوی گند فاسد شدنشون... 

تمام مدت از سوراخ دماغت م.ی.گ.ا.د.ت !

میدل فینگر

 

 

 

تورو اذیت میکنم.. 

من اونقدرا هم خوب نیستم... 

من مشکل دارم...  

شادیت رو میگیرم ازت

-------- 

بگو میخوای تموم کنی ..تموم شه بره پی کارش 

تموم دنیا مشکل روانی دارن... 

طبق معمول شیت تو این دنیا..

محدوده طرح ترافیک

مرتیکه الاغ ۷ صبح تو تاکسی 

واسه هفت جد و آباد امام زمان داره سلام صلوات میفرسته ...

که قربونت برم هوا رو تمیز کردی... 

دم پیاده شدن.... خلت سگشو جلو همه تف میکنه زمین!