کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

صد درجه بالای صفر

هفت صبح میرسم اول قزوین....  سرده..سوز میاد...

دستم تو جیبمه..

سر خیابون دانشگاه وای میسم داد میزنم دانشگاه... 

یه سمند زرد خسته وای میسه... 

جلو یه زن چادری نشسته...متنفرم وقتی یه کوله اندازه خودم پشتمه و یه کیف دستم جای تنگ بشینم...  

میشنم تو ماشین.... رادیو روشنه... از وضع یارانه و کوفت و زهر مار میگه... 

راننده از فرصت استفاده میکنه شروع میکنه از درداش گفتن...  

فیلمشه البته.. آخرش میخواد کرایه بیشتر بگیره...

به اوجش که میرسه... یه تاکسی دیگه از همون شرکت از جلشو رد میشه.. پنج عدد داف دانشجو در حال خندیدن... 

زن چادری...نوچ نوچی میکنه و سر تکون میده.. 

بازم راننده از فرصت استفاده میکنه و شروع میکنه... 

-دوره زمونه ای شده واسه خودش... دیگه مردا غیرت ندارن... 

-من معمولا از این آدما سوار نمیکنم... نکه نتونما... نمیخوام.. 

-چند وقت پیشا سوار کردم ۳ تا از همینا بودن... یکیشون جلو نشست... 

-چیپس میخوردن تو ماشین و هر و کر.... 

-با کمال پر رویی چیپس میذاشت دهنم ! 

-اینا بابا ننه ندارن که...  

 

به اینجاش که میرسه نمیذارم ادامه بده 

+ داداش شما براد پیتی یا تام کروزی؟  

سر در گم نگاه میکنه 

+نمیشناسی؟ بهت نمیخوره حد اقل گلزار باشی.. 

میخنده... 

خیلی شیک بهش گفتم:   

+فانتزیت تو حلقم مرتیکه..

+زهر مار! تو که از غیرت  میگی..خودت خجالت نمیکشی به دختر مردم تهمت میزنی؟ 

مگه زمان قجر که دختر و حبس کنن تو خونش؟ 

+بیچاره.... اینا پس فردا مهندسای مملکتن...تو کجایی؟ داری مسافر دربست میبری به همین خضعبلاتتم ادامه میدی...  

 +چند کلاس سواد داری؟ اصا سواد داری؟ 

شاکی میشه...  

-تو چرا جوش میاری؟ مگه ابجیته؟ 

+فکر کن هست ! تو فکر کردی من گوشام مخملیه؟ میخوای مخ حاج خانومو که جلو نشسته رو بزنی...واسه ۲۰۰ گرم گوشت... گناه بقیه رو نشور... 

میرسیم به دانشگاه... 

کرایه قدیم و میدم و پیاده میشم... 

-۲۰۰ تومن دیگه بدی درست میشه.. 

+همون که دادم درسته... 

 

هدفونمو میچپونم تو گوشم... 

راهمو میرم... 

نظرات 4 + ارسال نظر
leyli پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ http://kavire-teshne.blogsky.com

webloge ghashangi dari khosham omad,khoshhal misham b manam sar bezani.

پریسا جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ب.ظ http://crayon.blogsky.com

من دیرم شده بود و کلاس داشتم...دفعه ی پیش به من میگه رسیدیم..۵۵۰۰!گفتم ۵۰۰ تومن چرا؟اضافیه...!
میگه اومدم تا اینجا!
میگم من تا دیروز همینقدر میدادم..
بهونه آورد..که پول بنزینه!
منم کفتم...فکر نکنی زنگ نمیزنم به آژانسها...
باز دوشنبه..من دیرم شده..
من نمیتونم تا بالاتر ببرم.دوره تا دور بر گردون!
من: خب منم نمیتونم پیاده برم..
~~~~~~~
....پول زور یعنی این...

پری سا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ

خانه از پایبست ویران است سهند جان نمیشه به این خرده ها ایراد گرفت این یه دور تسلسل باطله که مدام و مدام میچرخه

بهاره پنج‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://g0lbahar.blogsky.com/

من فکر می کنم زمان قجر هم این شکلی نبود....!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد