وقتی که رفتی... و یا شاید وقتی که رفتم...
منتظر بودم دنیا تمام شود...
هر روز که از خانه بیرون میروم.... منتظرم تا خورشید بیوفتد روی سرمان....
یا شاید کوهی خراب شود ....سیلی بیاید..ببرد مارا با خود....
اما تمام نمیشود... تمام نمیشود این درد های لعنتیِ نبودنت...
تموم نمیشه چون هنوز حس روشن بودن در تو جاریه و تو تلاش میکنی که از بین ببریش ..بخوای یا نخوای یه روزی همه ی رفتن ها عادت میشه و تو به یک شروع جدید فکر خواهی کرد .احساس رو در خودت نکش مرد
..right says