کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

این روزها که میگذرد...


این روزها میخوام بنویسم...

از همه چیز... از وقتای نبودنت...

انقدر حرفها توی مغزم بالا پایین میرن.. که دستم به نوشتن نمیره... ترافیک مغزی پیدا کردم...

هی چی بگم...از این روزام...

بلاخره رفتم برای Ilets ثبت نام کردم... شاید یکی این شانس مارو برداشت آورد در خونه... یه چیزی داشته باشم بندش بشم برای رفتن از این خراب شده...

امتاحانامم تازه دادم و بلاخره فرصت کردم برم گوشیمو عوض کنم... و بعد از کلی فراز و نشیب بلاخره گلکسی اس 2 گرفتم..

کلا دارم تغیر و تحول ایجاد میکنم... شاید اتفاقات خوشایند کمی کمکم کنه...

خونمونو داریم میکوبیم... نمیدونم حسم چیه... خیلی خاطره دارم ازش... از تنهاییام... از حرف زدنامون تا نصفه های شب پای تلفن...

همه جاش برام خاطره داره...

این روزا همش با ماشین میرم کوی فراز میشینم شهرو نگاه میکنم و تنهایی سیگار میکشم...

واسه پیاده رفتنا اما دلتنگم...


شنبه هفته ی دیگه وقت دکتر دارم برای ارتودنسی... اما کرختم...


این روزام فقط با ژلوفن و فلوکستین و وینیستون اولترا میگذره....


همه ی اینا هستووو هست.... اتفاق میوفته...

اما تو ...

تو نیستی.... چون رفتن تو اتفاق نبود...

فاجعه بود.. 

:|

نظرات 1 + ارسال نظر
.. سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ب.ظ

kheili namardi sigar..namardi bud..bekesh to hamishe harkar dust dariyo mikoni..bara tahavolatet barat khoshhalam..khundamehs ke nagi yadesh nabud injaei hast man hichvaght mesle to nabudam..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد