کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

شیر یا خط

وقتی کم کم دچار دلتنگی های اجباری میشی.... 

میفهمی همچینم که میگن دنیا قشنگ نیست..

کافه عکس-ساعت ۱ بعد از ظهر

  

 

ماگِ شازده کوچولوم رو بر میدارم...چایی تازه دم کشیده.. 

سه ماه و نیم میشه چایی دم کشیده نخوردم...همش لیپتون های بی مزه... 

چند تا دونه خرما بر میدارم...خرما هایی که از آخرین سفرم ..مادر برام گذاشته بود... 

میشنم جلوی این صفحه ی بی حس... 

پتوم رو میپچم دورم... 

صدای فیبی میاد میگه: 

-تو باید بری میتونی بهش برسی توی فرودگاه... 

چندلر داد میزنه: پس فاصله ی زمانی رو میخوای چی کارش کنی؟ 

مونیکا-: فاصله زمانی از اینجا تا فرودگاه؟؟ 

رایچل : نمیدونم...نمیدونم... 

--------- 

نگاه میکنم به ساعت.... نزدیک میشه... داره به ساعت ۱ نزدیک میشه... امروز همون سه شنبه ایه که منتظرش بودم... 

داره برف میاد... 

همه چیز آمادس.... 

فقط تو باید باشی.... 

لطفا...

۲۰+۱

 

 

یلدایی رو میشناختم که آروم ترین آدم روی زمین بود...  

دوست خوبم بود و هست...

شوهرش رو دوست داشت و خوشبخت بودن... 

شب یلدا.. دقیقا ساعت که ۱۲ میشه... حس میکنم...توقف ثانیه هارو... 

انگار اتفاقی قراره بیوفته.... 

ولی میگذره و ...پاییز.... به آخر خط میرسه...  

همه چیز آروم آروم... 

میگذره....گمونم..همینه معجزه ی امشب.... 

شب یلدای همگیتون قشنگ و شاد... 

در بست !

به خاطر کاری که برام پیش اومده بود.. 

مسیرم خورد به طرف های شوش . مولوی و راه آهن و ترمینال جنوب... 

تریپ من بچه بالا ام و اینا نیست... بنده مقیم مرکزم.. 

اما هرزگاهی بد نیست آدم به این کوچه محله ها سر بزنه.. 

شبیه سریال های رضا عطارانه که من هیچ وفت درکشون نکردم...اما دیروز... 

حسشون کردم...

تری سام

یعنی اگه ماتهتون هم تهدید به مرگ بود... 

کلا شراکت نکنین تو هیچ چیزی... 

شراکت درد داره آقا... درد

رسیدیم؟

چند وقت بود میخواستم اراجیفم رو یه جای ثابت بنویسم.. نمیشد.. 

حالا شد ! هیچ مناسبتی هم نداره..  

همینجوری ! 

-------------- 

پ.ن: 

سلام !