کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

یک دل سیر.....

سنگها بودند و بودند و باران بارید...
بر منکرانی که میگفتند سنگ هرگز نمیگرید لعنت....
دل سنگ هم گاهی میگیرد....
آسمان برای آنهاست که میبارد...

شاید.....

امروز درست ۱۴ روزه که دیگه توی زندگیم نیستی . من هنوز 

د ..... ر.......د      

دارم ..... 

یک نبودن دردناک....

دلتنگم.... 

لابه لای دودهای لعنتی.... 

ای کاش....

 

 

 

 

مثل دلفین های که دل میکنند از دریا.... 

ذره ذره......میـــــــــــــــمــــــــیرم... 

روی شن های ساحل بی تو بودن..... 

:(

یک درخت گردو در گلوی من ریشه دارد

وقتی که رفتی... و یا شاید وقتی که رفتم...

منتظر بودم دنیا تمام شود...

هر روز که از خانه بیرون میروم.... منتظرم تا خورشید بیوفتد روی سرمان....

یا شاید کوهی خراب شود ....سیلی بیاید..ببرد مارا با خود....

اما تمام نمیشود... تمام نمیشود این درد های لعنتیِ نبودنت...

یک تکه نان....

نمیاد.... نمیاد لامصب این افکار لعنتی.... 

کاش میشد افکار رو هم انگشت بزنی بالا بیاری.... 

---------------- 

حسین پناهی...روحت شاد... 

(عنوان هیچ ربطی به نوشته ندارهووو این پی نوشت هم ربطی به هیچ کدوم..اینا نمونه ای از مغز مشوش منه !)

شهرزاد قصه گو...

 من آدما رو همیشه توی دو دسته قرار میدم... 

اونایی که مازوحیسم دارن.. و کرم میریزن به خودشون.. از جمله خودم... 

و اونایی که سادیسم دارن...بقیه رو آزار میدن... 

حالا بحث من چیه؟

اینایی که زرتی بعد ازدواج بچه دار میشن بعد طلاق میگیرن.... حال منو بهم میزنن... چرا چون سادیسم دارن... 

کودک آزاری از نوع بی سرو صداش... 

یه فرشته کوچولو دارم.... بعد از ۴ سال دیروز بلاخره دیدمش.... 

یادش نمیومد منو... انقدر نشستم باهاش حرف زدم.... 

دوستش دارم این فرشته کوچولو رو.... 

نمیدونم گناهش چی بود که قربانی این بچه بازی های آدم بزرگا شد... 

نگاهش هنوز معصومه....معصوم.... 

وقتی رفت.... تا شبش گریه کردم... 

زیر پوستی....