کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

فاصله ها




تو که نیستی.... حتی حوصله ی خودمم را هم ندارم...

چه برسه به نوشتن...

زودتر برگرد...

:(



اتفاق افتادع ها (5)

از یه سربالایی در حال بالا رفتن باشی... مثل یه کوچه ی بن بست...

با یه نفر باشی.... خونتون هم آخر کوچه باشه...

بعدش که میرسی آخر کوچه... روت رو بر میگردونی میبینی دوتا سگ به اندازه ی اسب.... یهو میوفتن دنبالت.... تو طرفت رو حول میدی توی خونه... و خودت به طرز درد آوری توسط سگها خورده میشی....



بعدش به طرز درد آوری با تپش قلب... از خواب میپری....


همین الان... 1:30 دقیقه ی بامداد.... اول پاییز 1391....


عرق سرد رو پیشونیمه...

مسخ شدگی


Intouchables (2011)s




...Driss: Listen to this


?Driss: Where can you find a tetraplegic


Philippe: Where can you..I don't know


!Driss: Where you left him


---------------------------------

دریس : اینو گوش کن.

دریس: کجای میتونی یه افلیج رو پیدا کنی؟

فیلیپ: کجا میتونی... نمیدونم !؟

دریس: آخرین جایی که ولش کردی !


---

پ.ن: به شدت توصیه میکنم این فیلم رو ببینید.

تولدت بازی ها !

ینی بهترین حس دنیا میتونه این باشه ...

که عزیز ترینت....

همه ی دوستات رو جمع کنه.. و تو به طور ناگهانی وسط حوز خانه هنرمندان سورپرایز شی به طوری که زبونت بند بیاد !!!

اتفاق افتاده ها (4)

همیشه یکی از اعضای خانواده آمادگی کامل داره که برینه به تمام برنامه هایی که چیدی !

حالا مهم بودن یا نبودنش به کنار !

Greys Anatomy,season 5,episode 23


izzie: what happened to "this is your decision & i support you?"s

alex: That was when i thought you were gonna make the right one !s


ایزی:چی شد پس وقتی که گفتی هر تصمیمی بگیری من حمایتت میکنم؟

الکس: اون مال زمانی بود که فکر میکردم میخوای تصمیم درست رو بگیری !


اتفاق افتاده ها (3)

ساعت 11 نیمه شب...

من زیر پنجره ی خونتون...

برام ساندویچ میاری با خنک ترین نوشابه ای که تا بحال خوردم...

آرومی و میخندی....

ته دلم....

صدای دوست داشتن طنین میندازه....

عاشقانه ام...