کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

کلاه قهوه ای

فکرام جا نمیشن... توی کلاهم میریزمشون

ن مثل.....

 

 

روباه گفت:  انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. 

 تو مسئول گُلِتی...

یک فنجان روز مرگی

 

 

 

داره برف میاد.... 

میشینم دم پنجره.... 

خیلی وقت بود secret garden گوش نکرده بودم... 

تو ماگ گنده هم کافیمو فوت میکنم... 

همه ی اینا هست و... 

تو هنوز نیستی... 

--------------------------- 

پ.ن: 

یادت باشه زدی زیر قولت... 

برفم اومد و تو نیومدی.... 

:|

دنیای قطره ها.....

 

 

 

میخواستم بهت بگم... 

عاشق بارونم.... 

هر وقت که بارون بزنه... با هم دیگه قدم میزنیم.... تا بی نهایت جاده.... 

قرار بود... اولین برف امسال رو با هم بریم برف بازی... 

نیومد... خدا هم انگار طرف تورو گرفته.... 

اما..به جتاش داره بارون میاد و تو نیستی کنارم... 

نیستی که برات زیر بارون... دوست دارم هامو زمزمه کنم.... 

نیستی...

کنترل+زد

بچه که بودم...
هر وقت گندی بالا میاوردم...
کاری رو که نباید میکردم رو میکردم...
اتفاق نا خوشایندی میفتاد...
گیر بولی های مدرسه میوفتادم...
چیزی میشکوندم...
نمره ی بدی میگرفتم...
یا اگه برای کسی ایجاد خطر میکردم...
استرسی میگرفتم در حد مرگ...تپش قلب امونم نمیداد و آدرنالین فوران میکرد تو مغزم...
آخر شب که میشد.. با کل خونواده میشستیم پای تلویزیون...
یا کنار پدر...
یا کنار مادر...
یا بالش به بالش پیش خان داداش...
برنامه که تموم میشد....
خالی میکردم حرف دلم و تو جمع....
خان داداش نیش میزد و تیکه مینداخت.... اما میدونستم هوامو داره...
بابا سرزنشم میکرد و فقط ژست نصیحت میگرفت... اما دلگرمی میداد
مامان....
یه لکچر اندازه سن خودم واسم میگفت.... روانشناس بود ناسلامتی...
همچی داغ میشدم..آروم.. اصا وصف ناپذیر...
یاد میگرفتم که در مواجه با همچین وضعیت مشابهی راه درست چیه... 
خلاصه که شب میتونستم راحت بکپم 


زد و من یه 4 سالیه مستقل زندگی میکنم...
 4 ساله که دارم سعی میکنم خودم باشم اون که یادم میده چی کار کنم...
اما پشت سر هم میخورم زمین...
یه چیزی کمه... نمیدونم چیه...
وقتی سر میزنم به مامان... دیگه نیستم مثل قدیما....
حرف دل لامسبو نمیزنم....از بس که همه میگن مردی شدی واسه خودت...
خیر سرم.... 


4 ساله نمیتونم مثل آدم بکپم...
یه وضعیت مشابه هم 4 ساله تکرار میشه و من گیر کردم توش....

الان..همین لحظه...رسما دلم خواست دسته جمعی پای تلویزیون بشینیم... آخر امشب من بریزم بیرون خودمو...
مثل همون موقع ها... 


نمیشه... آدم قدر یه چیزایی رو نمیدونه... بعدا به گه خوردم میوفته...
الان من رسما گه خورده ام !

اور اکسپوژر

بعضی حرف هارو نمیزنی.... 

بعد از مدتی بوی گند فاسد شدنشون... 

تمام مدت از سوراخ دماغت م.ی.گ.ا.د.ت !

هزار و یک شب

 

 

 

هر سال... همین موقع ها... 

"تولدت مبارک" 

send 

... 

 

داشتن یک درد تلخ است... 

گس است... 

اینجا یه مرد تنها،چیزی جز غم ندیده ،

عکس یه خورشید تاریکو روی زمین کشیده
------------------ 

پ.ن: 

چه رویاهایی داشتیم باهم... 

فاک بزنن به این زندگی...

هاچ بک!

تو ماشین نشستی... 

آهنگ soldier of fortune پخش میشه.. 

چه وضعشه آخه؟