-
پریِ پرتغالی من...
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 16:18
و تو برای من بهترین هدیه بودی توی این سال جدید... می دونم هنوز اینجارو بهت معرفی نکردم... اما خواستم بدونی... امسال برای من بهترین شروع رو داشت... بهترین حس... حس "ما" بودن... و من آروم آروم... غرق تو میشم... همیشه باش.. کنارم باش... من با تو.. خوشـــــبخــــــتم.
-
سالی که نکوست از بهارش پیدا ست
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 11:13
یک سال دیگه هم دار میاد و سال 90 تموم میشه... سالی که برای من پر از فراز و نشیب بود... اما به این سال امید دارم... چون میدونم که هستی... با اینکه دور... اما دوستیم..هنوزم... و این به من امید میده... که میتونم سال خوبی رو داشته باشم.. مرسی از بودنت.... سال نو ات مبارک! :)
-
نیمه شب های من...
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 02:31
میرم توی آینه خودمو نگاه میکنم... دست میکنم توی چشمم... لنز امو در میارم... دوستای جدیدمن... دلم واسه عینکم میسوزه... انداختمش یه گوشه... روزای خوبی با هم داشتیم... مثل تو که منو دور انداختی... حس هم ذات پنداری با عینکم پیدا میکنم.. خلاصه اینکه ساعت 3 نصفه شبه... اس ام اس هایی رو که نصفه جواب دادی و طبق معمول کار به...
-
بی پرده...
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 00:11
این دفعه میخوام بی پرده حرفامو بزنم... بی سانسور.... امروز برف اومد.... قرار بود باهم بریم برف بازی... هنوزم یادم نرفته.... هنوزم.... همه ی اینا یه عقده شده...شایدم یه غده... پشت سرم.... درد میکنه و خاطره میپاشه تو رگهام... یه روز که بریم برف بازی... تو سردت بشه... من محکم بقلت کنم.... بگم: گرمت شد؟ تو هم نگام کنی و...
-
این روزها که میگذرد...
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 22:27
این روزها میخوام بنویسم... از همه چیز... از وقتای نبودنت... انقدر حرفها توی مغزم بالا پایین میرن.. که دستم به نوشتن نمیره... ترافیک مغزی پیدا کردم... هی چی بگم...از این روزام... بلاخره رفتم برای Ilets ثبت نام کردم... شاید یکی این شانس مارو برداشت آورد در خونه... یه چیزی داشته باشم بندش بشم برای رفتن از این خراب شده......
-
شال قرمز...
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 04:40
خیلی از دوستان پرسیده بودن راجع به موزیک وبلاگ این موزیک مربوط به فیلم قرمز از 3 گانه ی قرمز سفید آبی اثر کیشلوفسکی هست تقدیکش میکنم به کسی که خودش میدونه تمام زندگیمه...و این آهنگ رو خواسته بود از من. لینک دانلود آهنگ : اینجا ------------------------------------------------------------ The Judge : I want nothing....
-
...
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 00:18
الان که دارم اینو مینویسم... خیلی اتفاقی فهمیدم که آنلاینی... منم زل زدم به پنجره ی یاهوت.... با اون آدمک برفی ... :|
-
کاغذ پاره ها...
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 23:43
از وقتی رفتی دیگه دستم به نوشتن نمیره... یه روزی اینجا رو فقط واسه تو مینوشتم... هنوزم میخونی اینجارو یعنی؟
-
:)
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 19:24
-
the hand...
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 22:54
-
آدولت کلد !
جمعه 15 مهرماه سال 1390 21:58
چند وقتیه دارم فکر میکنم که سرماخوردگی از اختراعات کثیف بشریه... واسه اینکه دکترا برشیکست نشن.... مثل این شرکتای آنتی ویروس که خودشون یه ویروس میسازن که فقط خودشون انتی ش رو دارن.... یه همچین چیزی... ------ سرما خوردم ! دلتنتگتم هستم کلی تازه...در جریان باش
-
یک شب مهتاب...
جمعه 1 مهرماه سال 1390 03:47
- چرا گریه میکنی؟ + نیستش آخه.... -اگه میومد چی؟ + گریه میکردم تا صبح -اومده که... گریه برا چی؟ + اگه قرار بود همه چیز عالی باشه...نمیرفت... تو ام به ریش من نمیخندیدی !
-
فرشته کوچولو...
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 03:03
تو مسافری... من بهونه گیر... آخرش میگی جدا میشیم.... من میگم...دستاتو ازم نگیر.... تو مسافری.... من درد میکشم.... تو میخوای تموم کنی... من اما... توی خاطره ها درگیر... تو مسافری... من توی خوابتم... تو فرار میکنی... من کابوستم؟ تو مسافری... من عاشقم... تو مسافری... تو مسافری.... من .... یه مرده...توی این شهر غریبم..
-
جای امید
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 13:53
-به چی فکر میکنی؟ +هیچی... -خوبه....."هیچی" خوبه...
-
نام و نام خانوادگی....
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 22:09
به دانسته هایم نخند.... آنگاه که من مسیر بازگشت را در چشمان تو گم کردم... امید را باور داشتم.... معجزه را خنده میدانستم... باید قله را رفت... حتی اگر ندانی .... من دستان تو را خواهم گرفت...
-
تراژدی پلان آخر
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 19:42
حال همه ی ما خوب است... ولی تو باور نکن... اینجا جای چشمان کسی را کم دارد... که نگاهش کنم... و زبان چشمانم را بخواند فرشته....
-
سند زدم همه را یک جا به حرمت چشمانت...
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 21:18
اینجا.... آسمان شب اش به وسعت نبودنت..... ستاره های گریان دارد....
-
Fight Club
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 23:52
When people think you"re dying, they really, really listen to you وقتی مردم فکر میکنن که داری می میری واقعا به حرفات گوش میدن...
-
چشمهایش....
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 23:11
گاهی وقت ها برای مردن فاصله ای بسیار..... از درون غمی.... خاطره ای مانده هنوز....
-
آنچه گذشت...
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 23:34
همه چیز از لحظه ای شروع شد که من با خستگی تمام ..از سر کار رسیدم به خونه... نمیدونم.. شایدم از قبل تر.. ولی نقطه ی اوجش اون روز بود... خیلی سخته برام منسجم کردن و نوشتن این ماجرا ها... ولی خوب... اینجا واسه نوشتنمه دیگه... وقتی رسیدم... از اون شبایی بود که دوست داشتم یه چایی بریزم تو ماگم... بشینم فرندز ببینم و چند...
-
شکلات تلخ....
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 00:31
امشب حسابی دلتنگم فرشته.... دلتنگ اون صدایی ام که دیگر نیست... دل تنگ اون ادا دراوردنهای کودکانه ات... دلتنگ سکوتتم... دلتنگ آرامش تو.... آه میکشم و پکی از سیگاری....که حالا شده همدم تنهایی های من... چه سخت بود خداخافظی.... و سخت تر از اون...نبودنت.... دلم می خواهد گوشه ای رو بگیرم... زل بزنم به آسمون...و فقط.......
-
شاید...روزی....جایی...
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 00:12
گاهی اوقات انتظار نداری از بعضیا... از یه سری از دوستا.... سورپرایز میکنن تورو... میمونی... الان یه جورایی من توی شوکم.... یه سری از خاظراتم شکست... شاید نتونه اونارو برام برگردونه... اما واسم ارزش دوستایی رو اثبات کرد..... --------------------- پ.ن: فقط میتونم بگم ممنونم...
-
و خدایی که در این نزدیکی نیست....
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 23:24
نیستی... من درد و دلامو به کی بگم؟؟؟ توی دامن کدوم فرشته گریه کنم.... بگه گریه نکن.... گریه نکن درست میشه؟؟؟ عاشقی رو توی کدوم کوچه فریاد بزنم؟؟؟ میدونم میرم از یادت به زودی زود....
-
یک دل سیر.....
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 23:15
سنگها بودند و بودند و باران بارید... بر منکرانی که میگفتند سنگ هرگز نمیگرید لعنت.... دل سنگ هم گاهی میگیرد.... آسمان برای آنهاست که میبارد...
-
آسمان ابری...
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 00:24
فکر کردی دلم واقعا میخواست برم؟ ندیدی اشکامو؟
-
صبحانه ای برای یک نفر...
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 22:41
چند شبیست...به جای کابوس های شبانه ی نبودنت.... خواب مرگ میبینم..... حواب میبینم...دستی بر سرم... روح م را جدا میکند و بعد.. سکــــــــــــــــــــــــــــوت ..... اما بعد... بیدار میشوم.... و نبودنت را نظاره میکنم.... بدنم درد میگیرد... چشمانم خیس میشوند.... نگاهم به ابر های پشت پنجره گیر میکند.... و دیگر میدانم.......
-
شاید.....
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 09:14
امروز درست ۱۴ روزه که دیگه توی زندگیم نیستی . من هنوز د ..... ر.......د دارم .....
-
یک نبودن دردناک....
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 21:56
دلتنگم.... لابه لای دودهای لعنتی....
-
ای کاش....
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 00:35
مثل دلفین های که دل میکنند از دریا.... ذره ذره......میـــــــــــــــمــــــــیرم... روی شن های ساحل بی تو بودن..... :(
-
کلافگی
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 11:54
بکن دل رو از این همه خاطره های روی آب... فکر کن ندیدیم ما همو حتی یه بارم توی خواب راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من اشکاشو پشت پای تو میخواد بریزه دل بکن.... من که نمیمیرم اگه بخوای تو از اینجا بری چون میدونستم که تو از اول راه مسافری... شاید نفهمیدی که من بی این که تو چیزی بگی... سپردمت دست خدا... که بی خداحافطی...