-
یک درخت گردو در گلوی من ریشه دارد
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 00:31
وقتی که رفتی... و یا شاید وقتی که رفتم... منتظر بودم دنیا تمام شود... هر روز که از خانه بیرون میروم.... منتظرم تا خورشید بیوفتد روی سرمان.... یا شاید کوهی خراب شود ....سیلی بیاید..ببرد مارا با خود.... اما تمام نمیشود... تمام نمیشود این درد های لعنتیِ نبودنت...
-
جای خالی..... نقطه
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 12:02
فاجعه برای من این روزها.... یعنی نگرانی از پشت چشم های سیاه تو... یعنی سکوت.... یعنی گریه های شبانه ی من.... دستم را بغل میکنم.... بوسه میزنم بر جای دست های تو... خواهم مرد... روزی از این روزها.... دوام نمیاورم بی تو... آب نریختم پشت سرت..... اشکم باشه پناه راهت..... :(
-
اتفاق افتاده....
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 19:27
مثل این موجی ها شدم بعد از موج انفجار.... فعلا گوشم ســــــــــــــــــــــــــــــوت میکشه..... :|
-
داستان اسباب بازی...
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 00:39
و مردن هرگز...به تلخی فراموشی یک بودن نیست....
-
یک تکه نان....
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 22:55
نمیاد.... نمیاد لامصب این افکار لعنتی.... کاش میشد افکار رو هم انگشت بزنی بالا بیاری.... ---------------- حسین پناهی...روحت شاد... (عنوان هیچ ربطی به نوشته ندارهووو این پی نوشت هم ربطی به هیچ کدوم..اینا نمونه ای از مغز مشوش منه !)
-
شهرزاد قصه گو...
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 01:46
من آدما رو همیشه توی دو دسته قرار میدم... اونایی که مازوحیسم دارن.. و کرم میریزن به خودشون.. از جمله خودم... و اونایی که سادیسم دارن...بقیه رو آزار میدن... حالا بحث من چیه؟ اینایی که زرتی بعد ازدواج بچه دار میشن بعد طلاق میگیرن.... حال منو بهم میزنن... چرا چون سادیسم دارن... کودک آزاری از نوع بی سرو صداش... یه فرشته...
-
اووردوز
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 17:17
دلم میخواد الان....همین الان... روی صخره های بلند کنار اقیانوس باشم... صدای برخورد موج ها به صخره ها.... خورشید رو تماشا کنم... باد بخوره به صورتم.... یادم بیاد... فقط یادم بیاد...
-
شیر یا خط
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 14:40
وقتی کم کم دچار دلتنگی های اجباری میشی.... میفهمی همچینم که میگن دنیا قشنگ نیست..
-
یک صدای ضبظ شده...
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 21:20
ذره ذره مردن را یادمیگیرم... مثل سکوت تو....
-
دوستت دارم را نجوا کن...
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 16:39
این روزها... سعی میکنم بغضم را اشک نکم.... نمیشود... سعی میکنم فریاد کنم.... صدایم میلرزد... سعی میکنم قوی باشم.... میشکنم... ساکتم این روزها.... نگاه میکنم... به حجوم خیال آمدنت... سکوت میکنم... مبادا برنجی... اما مدام تصویرت مرور میشود درون ذهن مادر مرده ام... آرام آمدی.... آرام ابرها را کنار زدی.... صدای گریه می...
-
ن مثل.....
جمعه 24 دیماه سال 1389 22:21
روباه گفت: انسانها این حقیقت را فراموش کردهاند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلی کردهای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...
-
یک شاخه تنهایی...
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 16:20
قرار بود دیر نکنم.... ساعت ۱:۰۵ دقیقه رسیدم.... سرد بود... دستام رو کرده بودم توی جیبم.... و دور برم رو نگاه کردم... نکنه شاید زودتر رسیده باشی... کمی اون دور و حوالی قدم زدم... از این در به اون در رفتم... مطمئن نبودم بلد باشی اونجارو... کسی اومد آدرس پرسید... ساعت ۲ شد... نگاهم افتاد به دختر کوچولویی بود که سر چهار...
-
کافه عکس-ساعت ۱ بعد از ظهر
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 11:54
ماگِ شازده کوچولوم رو بر میدارم...چایی تازه دم کشیده.. سه ماه و نیم میشه چایی دم کشیده نخوردم...همش لیپتون های بی مزه... چند تا دونه خرما بر میدارم...خرما هایی که از آخرین سفرم ..مادر برام گذاشته بود... میشنم جلوی این صفحه ی بی حس... پتوم رو میپچم دورم... صدای فیبی میاد میگه: -تو باید بری میتونی بهش برسی توی...
-
یک فنجان روز مرگی
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 13:51
داره برف میاد.... میشینم دم پنجره.... خیلی وقت بود secret garden گوش نکرده بودم... تو ماگ گنده هم کافیمو فوت میکنم... همه ی اینا هست و... تو هنوز نیستی... --------------------------- پ.ن: یادت باشه زدی زیر قولت... برفم اومد و تو نیومدی.... :|
-
پرتغال
جمعه 17 دیماه سال 1389 14:52
من با این میوه از این عشق های الهی برقرار کردم کلاً... برای من حکم یک شخصیت مورد احترام رو داره... اینو پیداش کردم یه جا...تقدیمش میکنم به یه فرشته ای که میدونست عاشق پرتغالم : +--+
-
دلگرمی
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 22:16
یه چُسی برف اومد زمین خیس شد... اینم نوعی دلگرمی اِلهیه !
-
صد درجه بالای صفر
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 22:59
هفت صبح میرسم اول قزوین.... سرده..سوز میاد... دستم تو جیبمه.. سر خیابون دانشگاه وای میسم داد میزنم دانشگاه... یه سمند زرد خسته وای میسه... جلو یه زن چادری نشسته...متنفرم وقتی یه کوله اندازه خودم پشتمه و یه کیف دستم جای تنگ بشینم... میشنم تو ماشین.... رادیو روشنه... از وضع یارانه و کوفت و زهر مار میگه... راننده از فرصت...
-
منهای ۷ درجه
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 23:27
کی گفته وقتی فرشته ها گریه کنن بارون میاد؟؟ عدالتت اینجوریه خدا؟؟ تو هم که دیکتاتوری سیر میکنی... خیالی نیس...
-
۲۰+۱
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 10:22
یلدایی رو میشناختم که آروم ترین آدم روی زمین بود... دوست خوبم بود و هست... شوهرش رو دوست داشت و خوشبخت بودن... شب یلدا .. دقیقا ساعت که ۱۲ میشه... حس میکنم...توقف ثانیه هارو... انگار اتفاقی قراره بیوفته.... ولی میگذره و ...پاییز.... به آخر خط میرسه... همه چیز آروم آروم... میگذره....گمونم..همینه معجزه ی امشب.... شب...
-
دنیای قطره ها.....
شنبه 27 آذرماه سال 1389 23:18
میخواستم بهت بگم... عاشق بارونم.... هر وقت که بارون بزنه... با هم دیگه قدم میزنیم.... تا بی نهایت جاده.... قرار بود... اولین برف امسال رو با هم بریم برف بازی... نیومد... خدا هم انگار طرف تورو گرفته.... اما..به جتاش داره بارون میاد و تو نیستی کنارم... نیستی که برات زیر بارون... دوست دارم هامو زمزمه کنم.... نیستی...
-
آب معدنی
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 22:25
کوچیک که بودم.... کتابی داشتم به اسم لباس پادشاه که ماجراش رو بخونین اول... الان حال هوای این روزهای مردم دقیقا همین شده.... واسه پادشها یه عده شیاد لباسی میدوزن... که میگن نامرئیه... و فقط افراد عاقل میتونن ببیننش... همه با اینکه میدونستن لباسی در کار نیست.. از لباس تعریف و تمجید میکردن... تا اینکه کودکی بدون ترس...
-
لیدوکایین ۱۹ درصد
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 10:56
اگه منم مثل فاحشه های شهرمون... قرار بود واسه کارام مزد بگیرم... الان یه دنیا به من بدهکار بودن....
-
کنترل+زد
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 18:18
بچه که بودم... هر وقت گندی بالا میاوردم... کاری رو که نباید میکردم رو میکردم... اتفاق نا خوشایندی میفتاد... گیر بولی های مدرسه میوفتادم... چیزی میشکوندم... نمره ی بدی میگرفتم... یا اگه برای کسی ایجاد خطر میکردم... استرسی میگرفتم در حد مرگ...تپش قلب امونم نمیداد و آدرنالین فوران میکرد تو مغزم... آخر شب که میشد.. با کل...
-
پلی کا
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 15:30
آرزو هایی که به باد میدی.... صدا ندارن... آفتابه همون گوشه است
-
در بست !
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 18:26
به خاطر کاری که برام پیش اومده بود.. مسیرم خورد به طرف های شوش . مولوی و راه آهن و ترمینال جنوب... تریپ من بچه بالا ام و اینا نیست... بنده مقیم مرکزم.. اما هرزگاهی بد نیست آدم به این کوچه محله ها سر بزنه.. شبیه سریال های رضا عطارانه که من هیچ وفت درکشون نکردم...اما دیروز... حسشون کردم...
-
مسیج دلیور
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 18:03
Kyle xy فصل اول-قسمت چهارم Seeing Amanda, I realized something. I had been struggling to understand what my mind and body were trying to tell me. And right then, I knew what it was. Everything was working together, sending a message to my heart. And now my heart was sending a message to the rest of my body. Pain. با...
-
اور اکسپوژر
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 17:36
بعضی حرف هارو نمیزنی.... بعد از مدتی بوی گند فاسد شدنشون... تمام مدت از سوراخ دماغت م.ی.گ.ا.د.ت !
-
میدل فینگر
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 21:03
تورو اذیت میکنم.. من اونقدرا هم خوب نیستم... من مشکل دارم... شادیت رو میگیرم ازت -------- بگو میخوای تموم کنی ..تموم شه بره پی کارش تموم دنیا مشکل روانی دارن... طبق معمول شیت تو این دنیا..
-
محدوده طرح ترافیک
شنبه 6 آذرماه سال 1389 15:44
مرتیکه الاغ ۷ صبح تو تاکسی واسه هفت جد و آباد امام زمان داره سلام صلوات میفرسته ... که قربونت برم هوا رو تمیز کردی... دم پیاده شدن.... خلت سگشو جلو همه تف میکنه زمین!
-
هزار و یک شب
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 19:06
هر سال... همین موقع ها... "تولدت مبارک" send ... داشتن یک درد تلخ است... گس است... اینجا یه مرد تنها،چیزی جز غم ندیده ، عکس یه خورشید تاریکو روی زمین کشیده ------------------ پ.ن: چه رویاهایی داشتیم باهم... فاک بزنن به این زندگی...